شارین وشادلینشارین وشادلین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

نازگلان مامان وبابا

خاطرات اغازین روزهای زندگی شما

سلام دختران گلم الان که دارم خاطراتتونو مینویسم خوابید شادلین چند روز ه تب داره با تب بر تبشو پایین میارم  خاطرات روزهای اول  وقتی شما میخواستید به دنیا ببیاید خودم متوجه بود که دیگه شما رو نمیتونم نگه دارم وشما در کمال نا باوری در هفته 33 بارداری به دنیا اومدید خیلی ترسیده بودم شما وزنتون کم بود شارین 2060بود وشادلین 2200 بود نسبت به اون هفته ها خوب بود شانس اوبردم که بالای دو کیلو بودید من بعد از عمل طبقه بالا بودم وشما پایین شارینو دیدم اما قند خونش افت کرد دوباره رفت بخش نوزادان روزهای سختی بود فقط من بودمو شما دوتا بعد از مرخص شدن خودم اومدم بخش نوزادان پیش شما موندم شارین که قند خونشو میگرفتن من مدام گریه میکردم تا سه ...
26 شهريور 1392

خاطرات دو ماهگی تا ده ماهگی

دختران گلم ببخشید که دیر به دیر مینوسم ولی باور کنید اینقدر خسته میشم که دیگه شما که شب میخوابید من از حال میرم    واکسنای دو چهار وشش ماهگیتون پوست من و مامان جونو داییا رو کند خیلی تب میکردید ودرد داشتید هر واکسنی که میزدیم سه روز اذیت میشدید خدا رو شکر اون روزا گذشت اونقدر خونه مامان جون میموندیم که دیگه خونه که میومدیم اعصاب موندن نداشتیم از خونه خودمون سرد شده بودیم خدایی مامان جونو بابا جون و داییا خیلی زحمت شما رو کشید بدون اونا نمیشد برای اونا سلامتی وبرای دایی فرهاد بهترینا رو ارزو میکنم امیدوارم بزرگ شدید قدرشونو بدونید دایی فرهاد هر وقت من میومدم خونه میومد سر میزد اگه اذیت میشم شما رو ببره وما کلی دوباره میرفتیم خون...
18 شهريور 1392
1